حافظ خوانی هنری زیبا است که مردم ایران زمین و همه فارسی زبانان خوش ذوق به آن علاقه دارند.
اگر شما نیز به این هنر زیبا علاقه دارید اینجا میتوانید هم آموزش ببینید و هم به صدای دیگر گوینده ها که حافظ را خوانده اند گوش دهید
شما هم به حافظ خوانی علاقه دارید اما برایتان مشکل است ؟ در ادامه 2 راه سریع و آسان حافظ خوانی صحیح را به همراه نمونه های زیبا همراه با 7 تکنیک ضروری گویندگی برایتان آورده ایم. خواندن شعرهای حافظ به خصوص در شب یلدا و نوروز ، مرسوم ترین و زیبا ترین کاری است…
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست از لبت شیر روان بود که من میگفتم این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست جان درازی تو بادا که یقین میدانم در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست مبتلایی به غم محنت و اندوه فِراق ای…
یارم چو قدح به دست گیرد ، بازار بتان شکست گیرد هرکس که بدید چشم او گفت ، کو محتسبی که مست گیرد؟ در بحر فتاده ام چو ماهی ، تا یار مرا به شست گیرد در پاش فتاده ام به زاری ، آیا بود آنکه دست گیرد ؟ خرم دل آنکه همچو حافظ ،…
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست حالیا خانه برانداز دل و دین من است تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست باده لعل لبش کز لب من دور مباد راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو بازپرسید…
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد که تاب من به جهان طره فلانی داد دلم خزانه اسرار بود و دست قضا درش ببست و کلیدش به دلستانی داد شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب به مومیایی لطف توام نشانی داد تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش که دست…
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم من آدم بهشتیم اما در این سفر حالی اسیر عشق جوانان مه وشم در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز استادهام چو شمع مترسان ز…
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست گرم به هر سر مویی هزار جان بودی برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب گرش نشان امان از بد زمان بودی گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز سریر عزتم…
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم که پیش چشم بیمارت بمیرم نصاب حسن در حد کمال است زکاتم ده که مسکین و فقیرم چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی به سیب بوستان و شهد و شیرم چنان پر شد فضای سینه از دوست که فکر خویش گم شد از ضمیرم قدح پر کن…
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت عشقبازی را تحمل باید ای دل…
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد لعلی از کان…